"بیش از همه، آزادی را دوست داشته باشید" (1)
کومار در شهر کردنشین پیرانشهر در شمال غربی ایران به دنیا آمد. او در ۲۵ مرداد سالروز تاسیس حزب دمکرات کردستان ایران به دنیا آمد و به همین دلیل پدر و مادرش نام او را کومار گذاشتند که در زبان کردی به معنای مردم است.
کومار در میان خواهران و برادرانش کوچکترین بود. با دو خواهر بزرگتر و دو برادر بزرگتر، او عزیز خانواده و راه نجات مادرش بود. به گفته پدرش، او آنقدر بچه مهربان و بشاش بود که محال بود کسی یک بار او را ببیند و عاشقش نشود. او دانش آموز سال دوم دبیرستان بود، اما میل او به زندگی و درک عمیقش از دنیایش آنقدر خارق العاده بود که حتی خواندن پست های اینستاگرامش ما را دچار هیبت و اندوه می کند. کومار در آخرین پست اینستاگرامی خود این شعر را نقل کرد:
ما مردم خاورمیانه هستیم، برخی از ما در جنگ کشته می شویم، برخی در زندان ها، برخی در جاده ها و برخی در دریا. حتی بلندترین کوهها هم به خاطر تنهاییشان از ما انتقام میگیرند، زیرا مردن شغل ماست.» (۲)
پیرانشهر، زادگاه کومار، مانند بسیاری از شهرهای کردنشین ایران، در خط مقدم مقاومت و مبارزه برای آزادی در انقلاب جاری ایران بوده است، اما در شب هشتم مهرماه، شهر آرام به نظر می رسید و به گفته شاهدان، هیچ اعتراض یا نشانه ای از درگیری در شهر وجود نداشت.
خانواده کومار در آن شب در مراسم عروسی شرکت کرده بودند، اما کومار ترجیح داد در خانه بماند و یک بازی فوتبال را از تلویزیون تماشا کند. پدر و مادرش هنوز در مراسم عروسی بودند که خبر انتقال پسر ۱۶ ساله ای به بیمارستان را دریافت کردند. این سخنان پدر کومار است که پس از شنیدن این خبر وقایع را توصیف می کند:
«در حال صرف شام با یکی از همسایهها بودم که دخترش به او زنگ زد که پسر ۱۶ سالهای را به بیمارستان منتقل کردند و اکنون شهید شده است. وقتی آن را شنیدم، فوراً پروانه هایی را در شکمم احساس کردم. با تلفن همراه کومار تماس گرفتم، اما شخص دیگری گوشی او را برداشت و گفت: "سلام؟" به فارسی، و تلفن را قطع کرد (خانواده کومار، مانند اکثر مردم پیرانشهر، کرد هستند و با یکدیگر کردی صحبت می کنند). سریع به بیمارستان رفتیم، اما هیچکس به ما چیزی نمی گفت، معلوم بود که این موضوع برای آنها امنیتی است. از فرمانداری با من تماس گرفتند، با چند نفر از دوستان و خانواده به آنجا رفتیم و گفتند که جسد کومار را آزاد میکنند به شرطی که سریعاً شبانه او را در روستایی دور از شهر دفن کنیم.»
یک روز بعد، کومار در روستایی با حضور هزاران نفر در مراسم تشییع او به خاک سپرده شد. پدرش با چشمانی اشکبار که بالای قبر کومار ایستاده بود، با صدایی لرزان اما قوی با مردم صحبت کرد و گفت:
«این فقدان روح من را می سوزاند، شما نمی دانید که من چگونه می سوزم. اما کومار نه تنها پسر من، بلکه پسر همه مظلومین هم بود. فرزند همه مردمی که دیکتاتورها خونشان را می مکند. کومار مانند هر نوجوان ۱۶ ساله دیگری بسیار بی گناه بود، اما نیروهای رژیم فکر می کردند که او یک هیولای بزرگ است. اگرچه او کوچک بود، اما بعداً متوجه شدم که او چقدر بزرگ است.»
در آن شنبه غم انگیز، در جایی بسیار نزدیک به خانه اش، کومار پس از شلیک گلوله های فلزی کشته شد. در شبی که هیچ تظاهراتی وجود نداشت، نیروهای جمهوری اسلامی به طرز فجیعی یک پسر ۱۶ ساله را کشتند که نوشت:
"ما باید زندگی کنیم،
گاهی با گل رز قرمز
گاهی با تاریکی،
و گاهی با ذره ای امید.» (۳)
Main sources:
A tweet containing Kumar’s dad speech at the funeral
A tweet containing the quote (1) from Kumar
An Instagram post and a tweet about quote (3) from Kumar.
An instagram post and an article in Balatarin, containing Kumar’s Instagram post for quote (2).
Interview with Kumar’s dad in Radio Zamaneh
A tweet containing photos of Kumar’s wounded body.
Another tweet containing a photo of Kumar’s dead body
Comments